ترنم باران

بوی شعر... بوی نم خاک هوای تو... مستم کرده است. غزل های شعرم... تو را می سرایم... با ترنم بارانی تازه.

ترنم باران

بوی شعر... بوی نم خاک هوای تو... مستم کرده است. غزل های شعرم... تو را می سرایم... با ترنم بارانی تازه.

صبح امید

 

 هر روز نو شدن می طراود 

 صبح امید روشنایی می دهد 

 پنجره احساس را رو به سوی باغ دلم می گشایم 

 گنجشکها آواز خوش عشق خدایی سر می دهند. 

 

 دل نوشته ی باران

نظرات 5 + ارسال نظر
مه­ سیما یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 12:23 ب.ظ http://mahsymaa.blogfa.com/

دلت هماره سرشار از این عشق باد

مرسییییییییییییییییییی مه سیما جونم

مرسی گل نازم از محبتت همیشه با مهربونیات شرمندم میکنی بووووووس ب روی ماهت و ب دل عاشق و اقیانوس مهربونیت

شکوفه سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 10:49 ق.ظ http://www.shokofesolimani.blogfa.com

الهى، مرا عمل بهشت نیست و طاقت دوزخ ندارم. اکنون کار با فضل تو افتاد.

الهى، اگر فردا گویند چه آوردى!؟ گویم: خداوندا، از زندان، موى بالیده و جامه ى شوخگن و عالمى اندوه و خجلت توان آورد. مرا بشوى و خلعت فرست و مپرس!

سلام شکوفه ی مهربانم خوبی عزیز دلم ؟ دلتنگتم خیلی زیاد
دلتنگ شعرای قشنگت و احساس زیبات خوشحالم
کنارم هستی حضورت دلگرمی و انرژی خاصی رو به من القا میکنه
مرسی عزیزکم از شعر و نوشته ی دلنشینت
همیشه دلت شاد و قلمت پایدار و پا برجا

الهی شکوفه ام را به خدایی ات می سپارم

دل زیبایش را
عاشق تر

مهر چشمانش را فزونتر

درد و غصه اش را پایان ده

پایکوبی شادی را
در دل مهربانش برقرار

گل امید را
در زندگی اش
بشکف

و مرداب درد و غصه را
در دل مهربانش بخشکان

.
باران

a یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 01:54 ب.ظ http://didareashena.blogsky.com/

پیچ اول کوچه ی دریا
پهلو بگیر و
سهمی از چشم انتظاری فانوس بچین...

عالی بود دوست خوبم
کوتاه و پر معنا. مرسی از اینکه قابل میدونید و شعرای زیباتونو در
کلبه محقر بنده میگذارید.
قلمتون پایدار ... دلتون به شادی باشه دوست شاعرم.

شکوفه چهارشنبه 21 تیر 1391 ساعت 10:43 ق.ظ http://www.shokofesolimani.blogfa.com

اینجا تا پیراهنت را سیاه نبینند


باور نمـــی کنند چیزی از دســــت داده باشـی

پویا

ممنونم رفیق ممنونم از دل نوشته های زیبایت
گاهی حرف دل مرا میزنی

پیراهن دلت را دوست میدارم

سپید است

به سپیدی برف

.

تو مهر می ورزی و او نامهربانی

تو سپیدی

و او سیاه
.

افسوس !

در این روزگار بی رحم

باید پیراهن دلت نیز سیاه شود

تا غم و دردت را بفهمند

افسوس که سپیدی مهربانی ات را نمی فهمند!...

مرسی شکوفه ی مهربانی مثل همیشه منو با محبت و شعرای
قشنگت شرمنده کردی . فقط میگم دوست دارم و میبوسمت گل نازم

a پنج‌شنبه 22 تیر 1391 ساعت 10:35 ق.ظ http://didareashena.blogsky.com/

کارگر ساختمان گفت: باران می‌بارد، امروز گِل آلود خواهد بود
پستچی گفت: باران می‌بارد، روزی سختی را خواهم گذرانید.
رانندهٔ تاکسی گفت: باران می‌بارد، مسافران زیادی خواهم داشت.
بانوی خانه گفت: باران می‌بارد، بیرون رفتن و خرید کردن چه بدبختی است.
پیر دختر گفت: باران می‌بارد، مُدل مو‌هایم به هم خواهد خورد.
کشاورز اول خندید: باران می‌بارد، گندم زار شکوفا خواهد شد.
کشاورز دوم گریست: باران می‌بارد، محصول پنبه‌ام فاسد خواهد شد.
چتر فروش گفت: باران می‌بارد، چه هوای خوبی است.
پیرزن گفت: باران می‌بارد، نمی‌توانم خانه را ترک کنم.
گورگن گفت: باران می‌بارد، خاک سنگین می‌شود و من خسته خواهم شد.
زن عاشق اما چیزی نگفت...
در این ریزشِ وحشیانه، ژرف اندیشید،
در حالی که انگشتانِ شفّافِ آب، جاسوسانه
با ریزش گرمش، پنجره را می‌سایید...
زن عاشق، بی‌هیچ صدایی با خود گفت:
باران ببارد یا نبارد،
خورشید از پس ابر‌ها بتابد یا نتابد
رنگین کمان بر آید یا تاریکی بر همه جا فرو بارد
تند بغّرد یا تازیانه‌های آذرخش همه جا را بپوشاند...
چه فرقی می‌کند؟
تا آن‌گاه که معشوقم خواهد آمد
تا با هم شب زنده داری کنیم
هوا زیباست، هر طور که باشد...!

سلام دوست گرامی
مرسی نوشته ات عالی بود لذت بردم.

باران ببارد یا نبارد،
خورشید از پس ابر‌ها بتابد یا نتابد
رنگین کمان بر آید یا تاریکی بر همه جا فرو بارد
تند بغّرد یا تازیانه‌های آذرخش همه جا را بپوشاند...
چه فرقی می‌کند؟
تا آن‌گاه که معشوقم خواهد آمد
تا با هم شب زنده داری کنیم
هوا زیباست، هر طور که باشد...!

مرسی دوست عزیز این شعر حس خیلی خوب و مثبتی بهم داد ممنونم بخصوص نوع نگاه انساهای مختلف به باران خیلی برام جالب بود مرسی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد