ترنم باران

بوی شعر... بوی نم خاک هوای تو... مستم کرده است. غزل های شعرم... تو را می سرایم... با ترنم بارانی تازه.

ترنم باران

بوی شعر... بوی نم خاک هوای تو... مستم کرده است. غزل های شعرم... تو را می سرایم... با ترنم بارانی تازه.

مسافر من...

 

مسافرمن 

تو خواب رفته ای 

و من تا سپیده دم نگاهم را 

به  چهره معصوم و دوست داشتینت سپردم

تا تمام خاطرات کودکی و بزرگ شدنمان 

 در حیاط قدیمی را به تصویر بکشم. 

  

تمام شیطنت های کودکی ات را  

که لبخندی آرام بر لبانم می نشاند. 

  

تمام تنهای ام را  

با نقش زیبای با تو بودن  

و خوشبختی تو فراموش میکردم . 

 

اما  تو قصد دوری را در سر پروراندی 

من می مانم با خاطرات خوش از کودکی 

من می مانم و چشم انتظاری تو!

بغض گلوی خموش 

 و خسته از فریادهایی که بودن تو را می خواند 

چنگ می زند به رویاهای زیبایی که برای تو ساخته ام. 

 

لعنت به فاصله و فراق  

 تنها اوست که تو را از من جدا کرد.  

 

چه بگویم ؟ 

چه کسی را برای دردهایم فریاد کنم؟  

خود را تنها می بینم  

با یک مشت خاطره از تو 

و هزار حرف نگفته. 

 

عزیزتر از جانم  

ای کاش برای آخرین بار بگذاری 

در آغوشت بگیرم و  

بر شانه هایت ببارم . 

 

اما افسوس که نه بغض میشکند 

نه اشکی جاری .  

تو را با لبخند بدرقه خواهم کرد 

تا تنها یادگارت باشد. 

 

مسافر من  

عزیزتر از جانم 

تو را می سپارم به مهربانی 

که تمام امید من است.   

تو را به خوشبختی 

امید 

لبخند 

شادی 

می سپارم 

دل نوشته ی باران

نظرات 1 + ارسال نظر
زهرا شنبه 25 شهریور 1391 ساعت 09:21 ب.ظ

+++++++++

مرسی زهرای نازنینم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد