در این روزهای زمستانی...
با پای پیاده
قدم زننان
جاده ی سپید پوشیده از برف را
دنبال میکنم
جاده ی سپید خیالم
که همچو آینه صاف و یک رنگ است.
اما...
من با قدم هایم
جای پای عشق را به یادگار می گذارم
تا شاید رهگذری جای پایم را دنبال کند
و جاده ی سپید خیالم رنگی شود.
در این جاده ی سرد و تنهایی...
سرمای نامهربانی با بی رحمی تازیانه اش را
بر پیکر بی جان و خسته ام می کوفت.
اما همچنان به امید آفتاب سوزان محبت
جاده را می پیمودم.
در انتهای جاده ی سپید
شاهد آب شدن برفهای تنهایی بودم
که آفتاب با عشق سوزان ... مهر...و محبتش
برفهای جاده ی سپید و تنهایی و دلتنگیم را آب میکند
و جاده ی سبز عشق را
جایگزین میکند.
آری...
آفتاب عشق
سپیدی برف و سرمای بی رحم
تنهاییم را ذوب کرد
و عشق و امید را به من هدیه کرد.
دل نوشته ی باران
مرسی- قشنگ بود-
ولی اون شعر خاک خیلی قشنگ بود
سپاس آقا طاها
ممنونم که سر زدید و دل نوشته های بنده رو نظاره فرمودین
بله موضوع خاک سفارش یکی از دوستان بود که ایشون موضوع دادن بنده هم اطاعت امر کردم .
مرسی