ترنم باران

بوی شعر... بوی نم خاک هوای تو... مستم کرده است. غزل های شعرم... تو را می سرایم... با ترنم بارانی تازه.

ترنم باران

بوی شعر... بوی نم خاک هوای تو... مستم کرده است. غزل های شعرم... تو را می سرایم... با ترنم بارانی تازه.

برف و آفتاب

 

 

  در این روزهای زمستانی... 

  با پای پیاده 

  قدم زننان 

  جاده ی سپید پوشیده از برف را 

  دنبال میکنم 

  جاده ی سپید خیالم 

  که همچو آینه  صاف و یک رنگ است. 

  اما... 

   من با قدم هایم 

  جای پای عشق را به یادگار می گذارم 

  تا شاید رهگذری جای پایم را دنبال کند 

  و جاده ی سپید خیالم رنگی شود. 

  در این جاده ی سرد و تنهایی... 

  سرمای نامهربانی با بی رحمی تازیانه اش را  

 

  بر پیکر بی جان و خسته ام می کوفت. 

  اما همچنان به امید آفتاب سوزان محبت 

  جاده را می پیمودم.  

   در انتهای جاده ی سپید 

  شاهد آب شدن برفهای تنهایی بودم 

  که آفتاب با عشق سوزان ... مهر...و محبتش 

  برفهای جاده ی سپید و تنهایی و دلتنگیم را آب میکند 

  و جاده ی سبز عشق را 

  جایگزین میکند. 

  آری... 

  آفتاب عشق 

  سپیدی برف و سرمای بی رحم 

  تنهاییم را ذوب کرد 

  و عشق و امید را به من هدیه کرد.  

 

  دل نوشته ی باران

نظرات 1 + ارسال نظر
طاها جمعه 12 اسفند 1390 ساعت 09:24 ب.ظ

مرسی- قشنگ بود-
ولی اون شعر خاک خیلی قشنگ بود

سپاس آقا طاها
ممنونم که سر زدید و دل نوشته های بنده رو نظاره فرمودین
بله موضوع خاک سفارش یکی از دوستان بود که ایشون موضوع دادن بنده هم اطاعت امر کردم .
مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد