ترنم باران

بوی شعر... بوی نم خاک هوای تو... مستم کرده است. غزل های شعرم... تو را می سرایم... با ترنم بارانی تازه.

ترنم باران

بوی شعر... بوی نم خاک هوای تو... مستم کرده است. غزل های شعرم... تو را می سرایم... با ترنم بارانی تازه.

مرگ

 

  

مرگ ... تمام شدن خنده های توست 

 مرگ ... رها کردن آرزو و رویاهایت به دستان بی رحم فراموشی ایست 

 مرگ ... لحظه ای است که نگاه زیبایت را از من بگیری 

 مرگ ... لحظه ی ناامیدی است 

 مرگ ... نبودن تو در واژه های زندگی ایست 

 مرگ ... لحظه ی حس نکردن عشق در اعماق وجود توست 

 و مرگ تدریجی من...بی تو بودن است. 

 

 دل نوشته ی باران

شکوفه ی امید

  

 شکوفه امید در دلم جوانه بزن 

 که دلم به انتظار شکوفه ای تازه بس نشسته است.  

 دل نوشته ی باران

پدرم روزت مبارک

   

  دستانش بوی محبت 

  چشمانش غزل عاشقانه ی مهر 

  لبخندش هدیه ای آسمانی 

  آغوشش امن ترین مکان دنیا 

  نوازشش درمانگر دردها 

  او کسی است که نامش پدر است. 

 

 پدر عزیزم تمام زندگیم روزت مبارک 

 این روز بزرگ رو به تمام پدران مهربون و زحمت کش و همچنین پدران آینده ی این مرز و بوم  

 تبریک میگم.  

 دل نوشته ی باران

تو فقط باش!

 

 

 ترنم نفس های گرمت 

 گوش نوازی صدای دلربایت 

 نگاه های معصومانه و عاشقانه ات 

 شعر می شوند برای دل خسته ام. 

 جانم تازه می شود 

 روحم پرواز می کند 

 رهای رها... 

 باغچه کوچک دلم رنگ و بوی تازه به خود می گیرد. 

 فقط تو باش ! 

 تا بنوازم برایت ساز عشق را...  

 رود می شوم... تا جاری شود احساس محبت 

 آسمان می شوم... تاچتر شوم برای غصه هایت 

 باران می شوم تا بشویم دلت را 

 و ببارم مهر و عشق را 

 تو فقط باش! 

 

 دل نوشته ی باران 

حسرت انتظار

 

 جام شراب عشق تو را سر کشیدم 

 مست شدم از تصویر خیال تو 

 روحم را از جان جدا ساختم از برایت 

 اما افسوس !... 

 که تو روحم را...

 جانم را... 

 میراندی از این حسرت انتظار. 

 

 نگاه کن به چشمانم که از انتظار...

 چگونه بر جاده خیال آمدنت سوسو می کند 

 چگونه دستان پر اشتیاقم به سوی آمدنت دراز شده است

 چگونه این دل پر از غصه ام تکه تکه شده است . 

 کجایی که ببینی چگونه آینه دلم هزار تکه شده است !... 

 

 دل نوشته ی باران

دلم آرامش می خواهد...

 

  

 خدایا مرا برهان... 

 از این دیار درد و بی کسی 

 خدایا پس کجایی مثل یک کودک بی پا دستانم را بگیری؟! 

 تا راه رفتن بیاموزم. 

 کجایی که با نوازش خدایی ات 

 دلم را لمس کنی 

 و نوازش های مهرت را احساس کنم 

 بسا آرام گیرم. 

 دلم تو را می خواهد... 

 که در خلوتی در گوشه ای از این دیار پر از درد... 

 در این دیار غربت پر ز هیاهو 

 من باشم و تو .

 سکوتم را... 

 درد و دلتنگیم را 

 فریاد کنم. 

 صدایم به آسمان برسد 

 و ابرها و پرنده ها 

 فریادم را به دربان عرش تو رسانند. 

 شاید بیایی و آرامشم باشی. 

 خدایا کجایی که دلم کمی آرامش و نوازشت را می خواهد... 

 کجایی تا بر سجده در پیشگاهت... اشک بریزم 

 و تو اشکهایم را با آرامش پاسخ گویی. 

 

 دل نوشته ی باران