در انتهای جاده ی انتظار
چشم به راه نشسته ام
تا شاید قاصدکی با نسیمی از عشق
خبری از او برایم بیاورد.
دلم ابریست ...
اما چشمانم توان باریدن ندارند
فقط بغض سکوتم را می توانی از چشمان منتظرم بخوانی .
مهربانم شانه ام را
برای دلتنگی هایت فرود آوردم
تا پیراهن قلبم خیس شود
از غم هایت.
دل نوشته ی باران
سلام
بله
در خدمتم
ممنون از محبتتون
میخواستم نظر سنج لایک زدن تو وبلاگم بذارم که وارد نیستم دیدم وبلاگ شما داره و جالب بودم برام اگه میشه لطف بفرمایید و راهنماییم کنید ممنونم از لطفتون
ببخشید که جواب شعرتونو ندادم الان اینجا براتون مینویسم:
خدا را در قلبت حس کن ...
با تمام وجودت
او در این نزدیکی است ...
اما ما بنده های غافل از او
چشم دل را بسته ایم...
.
دلت را سوی او روانه کن
با تمام وجودی که احساسش می کنی
او را فریاد کن
.
خدایی که در درون ماست اما
ما او را دور می بینیم
.
عزیز خدای تو در قلب و روانت جاریست
او را احساس کن ...صدایش کن... به او اعتماد کن
نا امیدی را بس به امیدی زیبا و نزدیک بدل ساز
چه بسا خدای در تمام قلبهاست
.
گر او نبود
من و توی بنده نیست بودیم
پس دلت را دریایی کن و خود را به ساحل آرامش او بسپار.
دوست عزیز امیدوارم از جواب شعرم خوشتون بیاد و ناراحت نشید چون خدای نکرده قصد جسارت و نصیحت ندارم اما میدانم ک خدا در این نزدیکی است .
خدایی که وجودش را حس میکنم.. گرچه
ولی نیست ..
ولی دستی نمیگیرد از من ....
از قدم زدن در زیر بارش باران اشعارت لذت بردم.
خوب می نویسی و صمیمی .
همیشه دلنوشته ها دلچسبند و ماندنی.
بنویس که نوشتن مقدس ترین فعل دنیاست.
سلام آقا مهدی
سپاس فراوان از محبت شما
ممنونم که سر میزنید و میخونید
دوســــــــــــــــــش دارم این متنو
مرسی گلم قابلتو نداشت
اما انشالله همیشه دلت بهاری باشه و ابر غم از دل قشنگ و مهربونت دور باشه
سلام
بسیار زیباست...
مهربانک شانه ام را برای دلتنگی هایت فرود آوردم
آفرین
درود بر شما
مرسی شما لطف دارین