وقتی دلتنگ می شوی ...
وقتی خود را تنها می بینی
وقتی فریادت در گلو خفه شده است
وقتی با دل گرفته ات ...
تمام دنیا برایت هیچ می شود
به که بگو ای؟!!!
به که پناه ببری؟!!!
کلمه کلمه اینها در دل آتش گرفته... خاکستر می شوند
دود می شوند.
چون کسی نیست فریادت را بشنود...
فقط سکوت... سکوت... دلتنگی... خستگی...
تمام زندگی ات شده است.
آه...
به خود می نگری...
و تنها با خدایی درد و دل می کنی ...
که حسش می کنی ... اما نمی بینی
لمسش می کنی با تمام وجود.
ای کاش می شد خدا رو دید و بغل کرد
و یک دل سیر در آغوشش گریست
و آرامش یافت.
اما می دانم کسی فریاد دلم را نخواهد شنید...
بجز او که تنها مونس
تمام سالها تنهایی و دلتنگیم.
دل نوشته ی باران
میدانم جمعه ای با یاد تو آغاز شود
می تواند غمگین نباشد.
آزاده .م
.
هر روز و هر شبم
که با تو آغاز شود روشنایی می یابد.
غم رهگذر می شود
از درب خانه دلم.
شادی و شوق نام و یاد توست
که دلم را عطرآگین می کند.
دل نوشته ی باران
دردها فراموش می شوند
اما همدردها هرگز !!!
یک دوست
.
درد و رنج را
روحم زجه می زند با نبودنت
تو مونس و همدم باش
من تمام دردها را با حضورت
فراموش خواهم کرد.
دل نوشته ی باران
پنجره را بگشایید...
خبری در راه است
آمدنم را درد خواهی کشید
شیره جان خواهی داد
بزرگ خواهم شد
بزرگ خواهی شد .
.
در آغوش گرمت نهال وجودم رشد خواهد کرد
باغبانی شدی برای رویش گل وجودت
مرا همچو جوانه ای از خاک وجودت پروراندی
و سالها همچو باغبانی
روز و شب را به نظاره بزرگ شدنم نشستی
تو آب دادی و من خار
تو مهر دادی و من نامهربانی .
.
با گریه و خنده ام
غم و شادی مهمان دلت گشت
مرا بر سینه پر عطوفت و مهر مادری فشردی
امیدها و آرزوها را برایم در رویاهای زیبایت به تصویر کشیدی.
عشق را که از وجود تو به ارمغان گرفتم را نفهمیدم
ولی تو یک عمر عاشقانه در کنارم بودی.
آه مادرم ...
عزیزتر از جانم
چگونه تو را وصف کنم
که نام و عشقت در هیچ جمله ای وصف شدنی نیست.
دل نوشته ی باران
جا برای من گنجشک زیاد است ولی ...
به درختان خیابان «تو» عادت دارم.
نوشته شده توسط سوگل
.
شاخه ی سبز درخت عشقم
انتظار فرود تو را می کشد.
دل نوشته ی باران
هر کجا هستی به آسمان نگاه کن
بگذار دلخوشیم این باشد
که «آسمانمان یکی است».
یک دوست
.
به آسمان دلم چشم می دوزم
پرنده ی من اوج بگیر در آسمانم.
دل نوشته ی باران
از ترس اشباح این شب بی سپیده
بگو چگونه نلرزم؟
عزیزترنیم...
حالا برو برای خودت بخواب
و ستاره سوا کن
و چند لحظه بعد
در انتهای نامه
صدای گریه می آید.
قسمتی از شعر رویا زرین
نوشته شده توسط زهره حاجیان(مامان زهره)
.
از ترس اشباح این شب بی سپیده
تن به لرزه می افتد
اما من محکم سیاهی شب را
به سپیدی صبح امید گذران خواهم کرد
دل قرص می شود با احساس حضور تو.
ظلمت مخوف شب
با یاد روی ماه تو روشنایی خواهد گرفت.
دل نوشته ی باران
خدایا تو درد دادی و صبوری در کنارش
عشق دادی و فراق در کنارش
اما من دلم را جوانه های امید و عشق پر کرده
خود را به ریسمان امید تو بستم
و آرزوهایم را در رویای قشنگ خلق کردم
میدانم روزی رسد که تو دستم را بگیری
چشم باز کنم
و خود را در واقعیت رویاهایم ببینم.
به امید تو باغبان می شوم
تا جوانه های عشق و امید را در دلم بپرورانم.
دل نوشته ی باران
صدای خسته و حزینش در گوشم طنین انداخته...
دلم می لرزد از این همه غم
که تمام وجودش را فرا گرفته
چشمانم ملتمسانه به او خیره می شوند
تا او را فریاد کنند
که من نیز در کنارت هستم.
کافی است نگاهت را به نگاهم گره بزنی
تا آرامش را از اعماق وجودم به تو هدیه کنم.
دل نوشته ی باران