تشنه ای هستم...
در بیابان تهی از عشق و دوستی
تهی از انسانیت و ایثار
تهی از مهر و وفا
.
به دنبال جرعه ای از عشقم
عشقی که مرده است
عشقی که ذره ذره خشکیده!
.
شاید سراب می بینم؟!
.
تشنه ام ...
تشنه ی روحی که پرواز کند
در سرزمین عشق خدایی
.
تشنه ی دوستی
مهر
صمیمیت
عشق
.
خدایا سیرابم کن از این عشق خدایی ات
که انسانیت است.
دل نوشته ی باران
ای خدای عاشقانه ها
دل گرفته ام ابر یست
اما جرات باریدن ندارد
.
بغضی نا خواسته
چنگ می زند بر دل زخم خورده ام
.
می فشارد گلویم را
تا ناگفته ها
خفه شوند
در سکوتی ممتد.
دل نوشته ی باران
هر روز نو شدن می طراود
صبح امید روشنایی می دهد
پنجره احساس را رو به سوی باغ دلم می گشایم
گنجشکها آواز خوش عشق خدایی سر می دهند.
دل نوشته ی باران
پنجره ی دل را
هر روز صبح
رو به سوی باغچه احساس می گشایم
تا گلهای دوستی را
به نظاره نشینم.
تقدیم به همه دوستای گلم
دل نوشته ی باران
ای عابد دشت کربلا
ای حامی کودکان صغیر حسین
ای تب دار عاشق راه خدا
ای شافع من در روز جزا
تو چه آیتی از جانب پروردگار
که این چنین جهان را مدهوش ساختی؟!
.
زین العابدین...
ای بهترین عابد درگاه خدا
لحظه روئیدن وجود پاکت
دو عالم به پایکوبی بر خواستند
.
آواز خوش پرندگان
رقص گل سرخ
سبزی دشت خزان زده دل
همه از آمدنت خبردهند.
روز روئیدن وجود پاکت را به بهترین ها تبریک می گویم.
عیدتون مبارک
دل نوشته ی باران
صدای گرفته ام آنقدر بلند است
که دیگر شنیده نمی شود
صدای دلشکستگی مردمم
صدای کودکان معصوم محله
که از بازی در کوچه ها محروم اند
صدای پیرزن همسایه
که هر غروب
تماشای بازی و شادی کودکان
تنها دلگرمی اوست
صدای خیابان های پر ازدحام از مردم شهر
صدای پل های کارونم
که چه زیبا قد برافراشته اند
و عظمت کارون را به رخ می کشانند
صدای خروش کارونم
صدای آسمان خاک گرفته
صدای من...
تو
ما
دیگر شنیده نمی شود!
همه فریاد را در سکوت خفه کرده ایم.
دل نوشته ی باران
گل خوشبوی علی آمده است
هم نفسِ... غم خوار حسین آمده است
امروز بوی خوش عشق
مشام گل خوشبوی بهار بهشت آمده است.
مولود عباس اسوه وفا و اعیاد شعبانیه بر دوستان گلم مبارک
دل نوشته ی باران
ای سرزمین آفتابی...
ای کارون خروشان از شادی
کجاست آن همه شادی و سرور؟!...
کجاست آن شرجی های جنوب؟!...
با تمام شرجی و گرمایت
دلم را گرم می کردی
و موج لبخند رضایت بر لبانم جاری.
اما افسوس!...
دیگر نه از آسمان آبی و آفتابی ات خبری است
نه از کارون پاک و زلالت!...
من مانده ام با خاکی از بی اعتنایی...
من مانده ام با کارونی که
نفس هایش بریده بریده
فریاد می زند نامهربانی اغیار را
آهای آدمهای نامهربان
صدای کارون نیم جان را نمی شنوید؟
صدای بغض آسمان سرزمینم را
از خاک بی اعتنایی نمی شنوید؟
آری اینجا اهواز است
سرزمین گرمای احساس
شرجی محبت
کارون مهر و عشق.
دل نوشته ی باران