بر دلم جا بگذاشتی.
دل نوشته ی باران
سلام...
خداحافظ...
چیز تازه ای اگر یافتید
بر این دو اضافه کنید
تا بلکه باز شود این در گم شده بر دیوار...
زنده یاد حسین پناهی (پست مامان زهره عزیزم)
...................
عشقی را همراه سلام به دلم سنجاق زدم
و میانه ی آن...
امید، مهر، دوست داشتن رویید.
و به دنبال خداحافظش...
خاطره و یاد تو اشکی شد بر گونه ی آرزوی داشتنت.
تو را کنج دیوار دلم قاب میکنم
نگاهت را از من مگیر...
دل نوشته ی باران
تو که نباشی
چشمانم بی قرار می شود
و آشوب می زند دل عاشقم را،
نگاه ملتمسم به راه
چنگ می زند به آمدنت.
تو که آیی !...
گره می زنم نگاه سوخته از نبودنت را
به چشمان پر مهر و عظوفتت.
تمام دوست داشتنم را
پشت پلک های دلبرانه ات جا گذاشته ام
پلک رفتن هم نزن
که تمام می شوم بی نگاه عاشقانه ی تو.
دل نوشته ی باران
موی خوابهایم آشفته...
قلب عاشقانه هایم تند می زند،
نبض انتظار آمدنت کُند،
دستهای پر شوق امیدم یخ زده است،
به کدام نوع بیماری نبودنت دچار شده ام
که این چنین بی تو
بستر مرگ دلم را چنگ می زنم؟!...
دل نوشته ی باران