تو مشق امشب منی
آنقدر می نویسم
که طلوع کنی.
(شاعر:کریم رجب زاده) نوشته شده توسط سحر مهربانم
..........................
تو مشق هر شب من بودی و هستی
اما نمیدانم چرا هر چقدر تو را می نویسم
باز کم می آورم ات!
دل نوشته ی باران
بغض حسرت گلوی دلم را فشرد
و درد را با قطره اشکی از جنس غم
بر گونه ی پیر زندگی ام غلتاند.
دل نوشته ی باران
رطوبت بغض هایت را لمس کردم،
بغض های من نیز از جنس صدای خسته ی قلبی پر از درد است
که در گلوی سکوت خفه شده است،
و گاه گاهی گوشه ی چشمم را بارانی می کند.
دل نوشته ی باران
تو نیستی...
اما رویای بودنت تمام هستی من است.
تو نیستی و من تمام نبودنت را
در شب تاریک تنهایی
ستاره ی اشک می چینم.
در شب خیال بودن و ماندنت
پر می کشم به آسمان رویای تو.
دل نوشته ی باران
......................
شهاب باران می کنی
شبهای مرا
هر جا که باشی.
رویای تو بهانه زنده بودنم می شود
رویایت را از من مگیر.
(آزاده. م)عزیزم
..........................
شهابی می شوم
در آسمان بی ستاره ام
تا بیابم تو را
ای زیباترین بهانه ی زندگی.
دل نوشته ی باران
.....................
بهانه هم بی تو کم می آورد
بیا و بهانه ی دلم باش تا بخندم.
(آزاده.م)مهربونم
هوش وقت را
به نبض خسته ی باد
می سپارد.
استاد منصور خورشیدی
.........
آری ثانیه ها گویا قصد رقابت دارند
دوان دوان از پی هم می گذرند
و عمر و جوانیم را به دنبال خود می کشانند.
اما چاره ای نیست!
تنها امید و لبخند را همراهشان می کنم
تا در بین شان محو نشوم.
دل نوشته ی باران
افسانه ی رود
با تبار باستانی ایش
آفتاب را در کویر می نشاند.
استاد منصور خورشیدی
..............
این روزها
زمین دل خشکیده است
رود افسانه ای بیش نیست
دل عطشان در پی جرعه ای مهر و عشق
دست به دامان برکه شده است
غافل از اینکه دریای آرامش
در گوشه ای از دل نهان است.
غرق شو در دریای بی کرانش
تا آفتاب غفلت و ناامیدی را
در کویر به تبعید فرستی.
دل نوشته ی باران
دلم قربانگاهیست...
تا ذبح شود روحم.
جانم قربانی توست
دوست داشتن هایت در رگ هایم جاریست.
......
در صحرای عرفات دلم
قربانی می کنم روح و جان و عشق اسماعیلیم را
تو فقط ابراهیم من باش.
.....
قربانی می کنم زنده بودنم را
تا نفس هایت را در هوای عشقی پاک
به عمق دلت دم بدهی.
.....
اسماعیل قربانگاهت می شوم
کافیست عشق را در چشمانم جاری کنی.
عید قربان بر دوستان عزیزم مبارک بادا
دل نوشته ی باران
در آسمان ها جستجویت کردم
ستاره و ماه و تاریکی شب را یافتم.
در زمین حیران در پی تو گشتم
اما جز سبزی درختان و ماهی و زلالی آب
و نفس های بریده بریده ی بنده هایت چیزی نیافتم.
به کدام راه روم؟
به کدام عبادتگاه سجده زنم؟
به کدام مخلوقت روی زنم؟
آه دلم حیران توست
و در بیابان غفلت و دوری از تو
لبان دلم ترک خورده است.
تشنه ی مهر و عشق توام
تشنه ی جرعه ای انسانیت.
آری سالهاست به دنبال تو می گردم
اما غافل از اینکه
آسمان با ستاره و ماه و خورشید
جلوه زیبایی توست!
زمین با درخت و دریایش
با نفس های بریده آدمهایش
جلوه عشق و کرامت توست!
ندانستم که دل پاک و پر از عشق و مهر
جلوه توست!
ندانستم که تو خود عشق هستی!
خود مهر و زیبایی!
دل نوشته ی باران
مهر پایان گرفت،
اما مهر تو تا ابد
در دلم جان بگرفت.
پاییز خوشبختی را
بدرقه ات خواهم کرد
تو فقط گل مهر و عشق را
در دلم قلم بزن.
دل نوشته ی باران
با تولد عشق تو
گلی کاشتم از جنس یاس محبت.
هر روز صبح
پنجره احساس را می گشایم رو به سوی بودنت
تا مست شوم از بوی عشق.
تمام آرزو و امید فردایم
گل یاسی بود،
در گلدان دلم.
آب و کودش عاشقانه های دل مجنونم بود.
من عشق دادم،
و گل یاس بوی خوش آرامش.
روزها از پی هم می دویدند
و دل نابینا از عشق گل یاس.
آسمان چشم حسادت بگشاد
به گل یاس و گلدان پر از عشق دلم.
ناگه آسمان طوفانی شد
و گل یاسم را با خود برد.
تنها خاک تنهایی و دلتنگی را جا بگذاشت.
دل نوشته ی باران