با زبان بوسه با تو سخن می گویم
دیگر عاشقانه هایم در واژه نمی گنجد.
آزاده . م
......................
زبان بوسه هم بند می آید
در برابر عاشقانه هایم.
بوسه نیز زانو می زند
در قبال دوست داشتن هایت.
تو از کدام جنس عشقی
که واژه نیز کم می آوردت؟!...
دل نوشته ی باران
آسمان دلم بی تاب است
دلتنگی و غم را باردار است،
آسمان بی تابم گاهی بهانه ی آبی آرامش می کند.
و گاه ابرهای سیاه طوفان غصه پیچ و تاب میخورد در پهنه اش.
با وجود تو زمین دنیایم میچرخد
و شبهای تاریکم با حضور تو روز می شود.
دیرگاهیست اندرونم آتشی برپاست
ندانستم
دلتنگی تو را زبانه میکشد!
آیا روزی آتشم آرام خواهد گرفت؟
آسمان باردار تنهایی و غصه ام،
شادی و آرامش را فارغ خواهد شد؟
نمی دانم تا به کی این کاش های آشوب پایان خواهد یافت؟!
نمی دانم؟!...
دل نوشته ی باران
دلتنگی تنها بهانه ی پیراهن دوریست
که تو را به من وصله می زند،
دلتنگی را بر پیراهن رنگی خاطره های بودنت
سنجاق می کنم.
دل نوشته ی باران
هیچ باغی در باران و نمک شکوفه نداد
جز دامنت
که پایان چشم های من است.
اس یکی از دوستام بود که خیلی به دلم نشست و دوسش داشتم(شاعر مشخص نیست)
.....................
چشم هایت آغاز بارش مهر است،
که باغ خشکیده ی
سالهای قحطی زده ی دل را سیراب می کند.
دل نوشته ی باران
زخم رفتنت کاری بود،
تنها درد خاطره ها و دوست داشتن هایت
برایم باقی مانده است.
دل نوشته ی باران