تو نیستی...
و دوستت دارم هایم
در بغض خفه شده اند.
تو نیستی
و تنها صدای غم انگیز بی تو بودن
طنین انداز است.
دل نوشته ی باران
آنگاه که واژ ه ها
بر صفحه سپید خالی میشوند
ذهن خالیم
در پی خبری تمام صفحات روزگار را می دود
ناگاه به صفحه احساس تو که می رسم
جای انگشتان مهربانی تو را لمس میکنم
و واژه های مهربانی و دوستیت
برای مدتها مهمانم می کنند.
.
تمام واژه های زندگی
در برابر قلم احساست
سر خم خواهند کرد،
و قدرت رسم تصویر روزگار را
با تمام خوبیها و بدیهایش
با شجاعت دل
و دستان سحر آمیز ت به رخ می کشند.
تو کدام جوهر گرانبهای روزگاری
که این چنین صفحه سپید زندگی را
با خط خوش احساست
خطاطی میکنی؟!
دل نوشته ی باران
تقدیم به مامان زهره عزیزم(خانم حاجیان خبرنگار حرفه ای و نویسنده ی توانای کشور) ، مسی نازنینم (خبرنگار مهربان و مترجم با استعدادمون)، مریم باقری عزیزم (خبرنگار خوب و همشهری مهربونم)، محمد حسین شریفی (داداش نویسنده و شاعر)،علی ساعدی(داداش کوشولوی خبرنگار)و علی صرافیان (خبرنگارخوبمون)و طاها هاشمی (داداش نویسنده و شاعر)
17 مرداد روز خبرنگار بر تمام خبرنگاران دلسوز و مهربان و زحمت کش ایران مبارک
قصه ی هزار و یک شبم را
از چشمان سکوت تو خواندم...
یک شب دوستی...
یک شب محبت
یک شب وفا
یک شب غزل عاشقانه هایمان
و نوشتن قصه ی عشق من و تو.
صیاد آهوی چشمانت می شوم
آنگاه که غزل عشق
پشت مژگان دوست داشتنت می تازد.
رخ ماه تابت
خیال شبم را
روشنایی بخشیده...
تو کدام ماه آسمان شب زندگی ام هستی
که این چنین دیوانه وار
شب های تاریک تنهاییم را
به امید آمدنت به انتظار می نشینم؟!
دل نوشته ی باران
در آسمان خلوت شب
می جویم تو را...
خیره به ستارگان چشمک زن دور و نزدیک...
تو کدام ستاره ی نزدیک زندگی ام هستی
که این چنین شبهای سکوت را
به دل آسمان خیره می مانم؟!
اما نه!
تو زیباتر از ستارگانی...
باید تو را میان بی همتای زیبای دیگر بجویم!
از هیاهوی ستارگان که گذر می کنم
به ماه تابان زیبای دوست داشتن می رسم...
ماهی که مثال رخ تو را دارد
نشان عشق تابانت را!
مدتیست به دیوانه ی شب لقب گرفته ام
ندانستند که این رخ ماه گونه ی توست
که بر ماه شبهای خلوت و تنهایی ام سایه گسترده!
دل نوشته ی باران