من از دوردست ها صدایی می شنوم
قدمهایی استوار
که این بار مرا با خود خواهد برد.
تلنگر باران بر گونه هایم نفس های آفتاب بر تنم به من یقین می دهد خوابم تعبیر شده...
سلاااااااااااااااااااااااااااااااام الهام جونم مرسی عزیزم مثل همیشه با شعرهای قشنگت دلمو شاد میکنی مرسی عزیز دلم
صدای کوبش قطرات دوست داشتن را بر پنجره احساس می شنوی؟
این صدای تپش قلب منست که با هر ضربان تو را می خواند.
وقتی تو باز می گردی
کوچک ترین ستاره چشمم خورشید است
و اشتیاق لمس تو شاید
شرم قدیم دستهایم را
مغلوب می کند
وقتی تو باز می گردی
پاییز
با آن هجوم تاریخی
می دانیم
باغ بزرگمان را
از برگ و بار تهی کرده است
در معبرت اگر نه
فانوس های شقایق را
روشن می کردم
و مقدم ترا
رنگین کمانی از گل می بستم
وقتی تو باز می گشتی
وقتی تو نیستی
گویی شبان قطبی
ساعت را
زنجیر کرده اند
و شب
بوی جنازه های بلاتکلیف
می دهد
و چشم ها
گویی تمام منظره ها را
تا حد خستگی و دلزدگی
از پیش دیده اند
وقتی تو نیستی
شادی کلام نامفهومی است
و دوستت می دارم رازی است
که در میان حنجره ام دق می کند
وقتی تو نیستی
من فکر می کنم تو
آنقدر مهربانی
که توپ های کوچک بازی
تصویرهای صامت دیوار
و اجتماع شیشه های فنجان ها، حتی
از دوری تو رنج می برند
و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟
اینجا که ساعت و
آیینه و
هوا
به تو معتادند
و انعکاس لهجه شیرینت
هر لحظه زیر سقف شیفتگی هایم
می پیچد
ای راز سر به مهر ملاحت !
رمز شگفت اشراق!
ای دوست!
آیا کجاوه تو
از کدام دروازه می آید
تا من تمام شب را
رو سوی آن نماز بگزارم
کی ؟
در کدام لحظه ی نایاب؟
تا من دریچه های چشمم را
در انتظار،
باز بگذارم
وقتی تو باز می گردی
کوچکترین ستاره چشمم خورشید است
سلام آبجی
شما خودت هم خیلی وقته نیستی
ایشالا همیشه سلامت و شاد باشی
سلام داداش نویسنده خوبی؟ بله متاسفانه سیستم خرابه دسترسی ب نت نداشتم و ناگفته نمونه حوصله نت رو هم نداشتم مدتی نیومدم. مرسی داداش از اینکه به اجی کوچیکت سر میزنی
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
من از دوردست ها صدایی می شنوم
قدمهایی استوار
که این بار مرا با خود خواهد برد.
تلنگر باران بر گونه هایم نفس های آفتاب بر تنم به من یقین می دهد خوابم تعبیر شده...
سلاااااااااااااااااااااااااااااااام الهام جونم مرسی عزیزم مثل همیشه با شعرهای قشنگت دلمو شاد میکنی مرسی عزیز دلم
صدای کوبش قطرات دوست داشتن را
بر پنجره احساس می شنوی؟
این صدای تپش قلب منست
که با هر ضربان تو را می خواند.
باران
مرسی عزیز دلم
وقتی تو باز می گردی
کوچک ترین ستاره چشمم خورشید است
و اشتیاق لمس تو شاید
شرم قدیم دستهایم را
مغلوب می کند
وقتی تو باز می گردی
پاییز
با آن هجوم تاریخی
می دانیم
باغ بزرگمان را
از برگ و بار تهی کرده است
در معبرت اگر نه
فانوس های شقایق را
روشن می کردم
و مقدم ترا
رنگین کمانی از گل می بستم
وقتی تو باز می گشتی
وقتی تو نیستی
گویی شبان قطبی
ساعت را
زنجیر کرده اند
و شب
بوی جنازه های بلاتکلیف
می دهد
و چشم ها
گویی تمام منظره ها را
تا حد خستگی و دلزدگی
از پیش دیده اند
وقتی تو نیستی
شادی کلام نامفهومی است
و دوستت می دارم رازی است
که در میان حنجره ام دق می کند
وقتی تو نیستی
من فکر می کنم تو
آنقدر مهربانی
که توپ های کوچک بازی
تصویرهای صامت دیوار
و اجتماع شیشه های فنجان ها، حتی
از دوری تو رنج می برند
و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟
اینجا که ساعت و
آیینه و
هوا
به تو معتادند
و انعکاس لهجه شیرینت
هر لحظه زیر سقف شیفتگی هایم
می پیچد
ای راز سر به مهر ملاحت !
رمز شگفت اشراق!
ای دوست!
آیا کجاوه تو
از کدام دروازه می آید
تا من تمام شب را
رو سوی آن نماز بگزارم
کی ؟
در کدام لحظه ی نایاب؟
تا من دریچه های چشمم را
در انتظار،
باز بگذارم
وقتی تو باز می گردی
کوچکترین ستاره چشمم خورشید است
"حسین منزوی"
سلام
مرسی واقعا شعر قشنگی بود لذت بردم مرسی
سلام خوبی من یک خبرنگار هستم خیلی از وبلاگتن خوشم اوم د اگه دوست داری به من هم سر بزن
و اگه دوست داشتی لینکم کن و بهم خبر بده پیروز باشی و آزاد
سلام متشکرم.
بله شما رو لینک کردم وبلاگ خوبی دارین موفق و پایدار باشید .
سلام آبجی
شما خودت هم خیلی وقته نیستی
ایشالا همیشه سلامت و شاد باشی
سلام داداش نویسنده خوبی؟
بله متاسفانه سیستم خرابه دسترسی ب نت نداشتم و ناگفته نمونه حوصله نت رو هم نداشتم مدتی نیومدم.
مرسی داداش از اینکه به اجی کوچیکت سر میزنی