ای کاش کودکی بودم ...
که با نگاه معصوم و آمیخته با شیطنت
دنیایی می ساختم از جنس رویا
رویایی که در آن شن های ساحل را
با پاهای کوچکم به بازی می دادم
و با دستان کوچکم همه زیبایی را
در خاک بازی می آفریدم.
با نوازش مادر می آرامیدم
با بوسه های پدر تمام محبت و مهربانی را احساس می کردم.
چه زیباست کودکی
که بی ادعا و بی دغدغه
زندگی را به کام می شود شیرین ساخت.
ای کاش کودکی بودم...
بی هوا؛ بی فکر فردا
پرواز می کردم در آرزوها و رویاها
مثل یک پرنده بال می گشودم
رو به سوی آسمان نیلی و آرام بخش خدا.
دل نوشته ی باران
من اینجوری قبول ندارم
نه به اینکه نمیای
نه به اینکه میای ظرف نیم ساعت سه تا پست میذاری و میری تا سه هفته بعد و حتی نمیای کامنت هات رو تایید کنی
اینجوری بیای دیگه وبلاگت نمیام !
گفته باشم !!!
ببخشید دوست عزیز بخدا گاهی ثبت کردن کامنتا مشکل داره گاهی نمیتونم همه رو باهم ثبت کنم شرمنده



ممنونم شما همیشه لطف دارین که نوشته های نصف و نیمه و ناقابلمو میخونین و نظرات قشنگتونو ارایه میدین .چشم دیگه تکرار نمیشه
سلام عزیزم
باران من خوب می نویسی و هم خودتو و هم نوشته هاتو دوست دارم ...
بازم بنویس ...
سلام مامان جونم .مرسی مامان مهربونم اما نوشته هام به پای نوشته های پر احساس و قشنگ شما نمیرسن