خدایا مرا برهان...
از این دیار درد و بی کسی
خدایا پس کجایی مثل یک کودک بی پا دستانم را بگیری؟!
تا راه رفتن بیاموزم.
کجایی که با نوازش خدایی ات
دلم را لمس کنی
و نوازش های مهرت را احساس کنم
بسا آرام گیرم.
دلم تو را می خواهد...
که در خلوتی در گوشه ای از این دیار پر از درد...
در این دیار غربت پر ز هیاهو
من باشم و تو .
سکوتم را...
درد و دلتنگیم را
فریاد کنم.
صدایم به آسمان برسد
و ابرها و پرنده ها
فریادم را به دربان عرش تو رسانند.
شاید بیایی و آرامشم باشی.
خدایا کجایی که دلم کمی آرامش و نوازشت را می خواهد...
کجایی تا بر سجده در پیشگاهت... اشک بریزم
و تو اشکهایم را با آرامش پاسخ گویی.
دل نوشته ی باران
سلام
دلتنـــگ کــه شــــــدی،
پیـــش ِ مــــن بیـــا،
کمـــی غصّــه هســـت
بـــــا هـــم مـــی خـــوریـــم
سلام افسانه جان
امیدوارم هیچگاه دل قشنگت
دلتنگ و غصه دار نباشه
و امیدواروام دل هیچ جوانی دلتنگ وپر غصه و درد نباشه
مرسی که سر میزنی و میخونی
چقد خوبه شما دخترها مدام به خدا دل میدهید
بله دوست عزیز چون جز خدا عشق واقعی وجود نداره
آنگاه که دوست داری
همواره کسی به یادت باشد
به یاد من باش
که من همیشه به یادتم
از طرف بهترین دوستت
خدا
سلام دوست عزیز ممونم که هستین و شعرای قشنگتونو رو برایمان میگذارید مرسی.
خیلی قشنگه مرسی واقعا همین طوره.