صدای گرفته ام آنقدر بلند است
که دیگر شنیده نمی شود
صدای دلشکستگی مردمم
صدای کودکان معصوم محله
که از بازی در کوچه ها محروم اند
صدای پیرزن همسایه
که هر غروب
تماشای بازی و شادی کودکان
تنها دلگرمی اوست
صدای خیابان های پر ازدحام از مردم شهر
صدای پل های کارونم
که چه زیبا قد برافراشته اند
و عظمت کارون را به رخ می کشانند
صدای خروش کارونم
صدای آسمان خاک گرفته
صدای من...
تو
ما
دیگر شنیده نمی شود!
همه فریاد را در سکوت خفه کرده ایم.
دل نوشته ی باران
و سکوت می کنیم
چون مجالمان را بریدند...
همدردیم عزیز
اره شکوفه جونم دردی که درمان شدنی نیست یعنی درمان داره
اما درمانش نمیکنن بلکه بر این درد و زخم کهنه نمک می پاشن تا
درد بیشتر بشه متاسفانه
توکل بخدا ما هم خدایی داریم انشالا خودش درستش میکنه
عزیز دلم