کاش... در آسمان لاجوردی روی شانه ی ابر سبک بال و تازه نفس تکیه می دادم و مرا تا شهر آرامش می برد . انتهای آسمان شهرمان که من باشم و تو . کاش پرنده ای بودم بال می زدم و دور می شدم از این همه هیاهو و ناآرامی که چنگ می زند به دلم . کاش ستاره ای بودم و شبها در دل کویر چشمک زنان روشنایی و امید می دادم . کاش خورشیدی بودم نور و یاری را به خانه های خسته می تاباندم . اما حیف کاش هایم در بستر رویا خواب مانده . دل تنها و گرفته ام در آرزوی کاش ها در حسرت می میرد.