افسانه ی رود
با تبار باستانی ایش
آفتاب را در کویر می نشاند.
استاد منصور خورشیدی
..............
این روزها
زمین دل خشکیده است
رود افسانه ای بیش نیست
دل عطشان در پی جرعه ای مهر و عشق
دست به دامان برکه شده است
غافل از اینکه دریای آرامش
در گوشه ای از دل نهان است.
غرق شو در دریای بی کرانش
تا آفتاب غفلت و ناامیدی را
در کویر به تبعید فرستی.
دل نوشته ی باران
خدایا!
اگر هر که را تو از انسان میستانی، خود جایش نمینشستی
چه سخت بود بریدنها و از دست دادنها
ممنونم دوست شاعر زیبا بود درود.
سلام
باران می کوبد شیشه را
او هوای خانه دارد
من هوای باران
سلام دوست نویسنده و شاعر
مرسی زیبا بود آفرین بر شما.