با زبان بوسه با تو سخن می گویم
دیگر عاشقانه هایم در واژه نمی گنجد.
آزاده . م
......................
زبان بوسه هم بند می آید
در برابر عاشقانه هایم.
بوسه نیز زانو می زند
در قبال دوست داشتن هایت.
تو از کدام جنس عشقی
که واژه نیز کم می آوردت؟!...
دل نوشته ی باران
باران عزیز
سلام
امروز می خوام مطالبی رو بگم
برای کمی چکش کاری و ضربه های سخت حاضری؟
اگه حاضری ادامه ش رو بخون
اگه نه همین الان پاکش کن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دیگه کم کم داریم توی کلیشه های معنایی محدودی مثل غم و دلتنگی و بغض و عشق و ... موندگار می شیم
و این خطرناکه
البته این موضوعات به خودی خودشون ایرادی ندارند
ایراد اونجا شروع می شه که ما برای بیان اینها نه از کلمات جدید استفاده کنیم نه از روشهای جدید و همون راه قدیمی رو ادامه بدیم
خوب...اینجوری کارمون خیلی زود تاریخ مصرفش تموم می شه
مرحوم قیصر هم از دلتنگی گفته
اما مثلا گفته : ناگهان چقدر زود دیر می شود...
روش و کلمات
برای بیان یک معنا می تونن خیلی مفید باشن ( و برعکس)
دیگه اینکه خواستم بهت پیشنهاد کنم کمی تلاش کنی ببینی می تونی نوشته هات رو به ترانه تبدیل کنی؟
اینجوری هم قالبش عوض و نو می شه
هم کمی آهنگ و وزن هم در نوشته ها ایجاد می شه
نمی شه یه قالب رو بگیریم و بریم جلو و هیچ تغییری در اون ایجاد نکنیم
می دونی چه خطری در انتظار اونجور نوشتن هست؟
اینکه نوشته های ما خیلی زود تبدیل بشن به چیزی که نه شعره نه نثر نه ترانه
یه سری جملات قشنگی که فقط ارزش یکبار خوندن رو داره
مسلما شما با اینهمه هنر و استعداد و علاقه به نوشتن
دوست ندارین این بلا سر نوشته هاتون بیاد
منتظر کارای جدیدتون هستم
سلام دوست آفتاب مهربانی
به به خوشحالم از حضورتون و همیشه برای این چکش کاریهای مهرتون آماده م
بله درسته من مدتی از نوشتن و پیشرفت و ذوق نوشتن فاصله گرفتم خودمم ناراحتم از این قضیه چون نوشته هام رنگ غم گرفتن و تکراری و یک بار خوانی شدن حق با شماست مرسی از اینکه مرتب با نکات و تذکرات بجاتون باعث پیشرفتم میشین
برای سرودن ترانه فکر خیلی خوبیه اتفاقا مدتیه سعی میکنم نوشته هام وزن داشته باشن اما نمیدونم چرا نمیشه اصلا اصول و راهشو بلد نیستم والا خیلی دوست دارم که سبک نوشتنم تغییر بدم و تنوع بگیره و کار تازه ای داشته باشم و ترانه نوشتنو هم دوست دارم اما بلد نیستم
بله دقیقن دوست ندارم اینطور بشه اما چه کنم مثل اول ذوق نوشتن ندارم حتی تو نوشتن تمرکز ندارم متاسفانه انگیزه و شوق اولو ندارم
خدا کنه تنبلی رو بذارم کنار و برگردم مثل اول و بنویسم و بنویسم و ارامش بگیرم چون واقعن با نوشتن آروم میشم
وااااااااااااااااااااااای مرسی الان اسمایلی خجالت و لپ قرمزی شدم از این همه تعریف
مرسی مرسی سپاس از این همه مهربونی و لطف و توجه شما حتمن حرفای مهرتان را به گوش جان میسپارم و سعیمو میکنم استاد مهر
درود و هزاران درود بر سرزمین مهر و دوستی آفتابی شما
عالی بود مامانی ...
واااااااااااااااااااااااااااااااااااااای سلام مامان مهربونم چقد خوشحال شدم کامنتتونو دیدم
مرسی مامان قشنگم
مامان جون نت ندارم بیام بنویسم خیلی دلم برا نوشتن تنگ شده اما ب زور الان اومدم نوشتم دلم برا نوشتن شما هم تنگیده ببخشید ب وبلاگتون سر نمی زنم
دوستتون دارم مامان جونم مرسی که سر میزنین میبوسمتون