شبها دلتنگی کنارم می نشیند
و تنهایی طعنه ی رفتنت را به دلم نهیب می هد.
غم دستم را می گیرد...
و اشک بوسه ای بر گونه ام می زند.
دلم ضجه ی این همه درد را
در سکوت و تنها اشک دم می دهد.
خودم را به سکوت محکوم کرده ام!
نگاهم را از تو می گیرم...
نکند غم
چشمانم را رسوا کند؟!
دل نوشته ی باران
92/2/30