کابوس هایم تمامی ندارد...
سایه ی تنهایی دنبالم می کند
نفس زنان مادر را صدا می زنم
مثل کودکیم!...
بیدار که می شوم خود را تنها
با اتاقی خالی از بودن تو می بینم...
چقدر دلم آغوش می خواهد!
دستان نوازشگزت را
که موهای وحشت زده ام را شانه زند!
و در گوشم آرام زمزمه کنی
عزیزم آرام باش
من و خدا اینجاییم!
دل نوشته ی باران
92/2/1
فدای این همه حس زیبا
بیا عزیز دل آغوش من باز است
سلاااااااااااااااااام عزیز دلم خدا نکنه مرسی شکوفهی نازنینم



بگیر که اومدم
ببخش عزیزم دیر پیام قشنگتو دیدم نت ندارم و گاهی به زور آن میشم ببخشید دلم برا نوشتن و خوندن شعرهای شماها تنگ شده
دوست دارم شکوفه ی همیشه بهارم
دست های کوچکش را توی دست هایم میگیرم و به او میگویم به آرامی کمی دیگر از نخ را باز کند تا در حالی که نخ توی دست های اوست با حرکت دست های من بر کارش مسلط شود .
پسرک موفق میشود کمی دیگر بادبادک را بالا ببرد . بعد به آرامی دستهایم را از دور دست هایش باز میکنم تا او به تنهایی هدایت بادبادک را به عهده بگیرد . دقیقه ای محو بادبادک توی آسمان میشوم و بعد ده پسرک که با هیجان و ترس نخ را تکان تکان میدهد خیره میشوم. از او جدا میشوم و به طرف پاکت نوشته های پارسا میروم . چند قدم که دور میشوم صدای فریاد شادی پسرک توی پارک بلند میشود . به پشت سرم نگاه نمی کنم اما وقتی پسرک جیغ میکشد : " هورا ! هورا! بچه ها ! بادبادک من رسید به آسمون . رسید به خدا ! " به آسمان نگاه میکنم .به جایی که بادبادک رسیده است به خداوند.
مصطفی مستور _ روی ماه خداوند را ببوس
سلام دوست عزیز
به به چه متن قشنگ مرسی واقعن قشنگ بود مرسی خیلی به دلم نشست مرسی از همراهی و حضور گرمتون .
انشالا که همه به خدا برسیم و حضورشو تو اسمون دلهامون حس کنیم آمین.
درود بر دوست خوب
سلام
خواهش میکنم ،دوست گرامی.
امیدوارم همه خدا رو تو قلبشون حس کنن.
سرافراز باشید .
سلام
انشالا که همین طور باشه .
ممنونم