کابوس هایم تمامی ندارد...
سایه ی تنهایی دنبالم می کند
نفس زنان مادر را صدا می زنم
مثل کودکیم!...
بیدار که می شوم خود را تنها
با اتاقی خالی از بودن تو می بینم...
چقدر دلم آغوش می خواهد!
دستان نوازشگزت را
که موهای وحشت زده ام را شانه زند!
و در گوشم آرام زمزمه کنی
عزیزم آرام باش
من و خدا اینجاییم!
دل نوشته ی باران
92/2/1
آه...
باز هم آه...
این آه ها چه از جانم می خواهند
که دم و باز دمم را می پایند؟!
آه حسرت دیدن توست
که این چنین دلم را زیر و رو می کند!
حتی حسرت نداشتنت نیز زیباست!
تو کدام آیه ی آرامشی
که رویایت نیز نوازشگر احساس می شود؟!
دل نوشته ی باران
92/2/31