می دانی آن زمان که رفتی
قطار آرزوهای من با تو رفت
من ماندم بی هیچ آرزویی
و چقدر غمگین است آنکه آرزویی ندارد.
آزاده. م
......
عزیزتر از جانم
من نیز با دور شدن قطار جدایی و فراغ
اشک های نبودن تو را
بر ریل های فاصله ها به یادگار گذاشتم.
تمام آرزوهایم را
با نبودنت
در بستر غم و تنهایی به خواب سپردم.
دل نوشته ی باران
بوسه می زنم خاکی را
که جای پای عشق تو برآن حک شده است.
.
بی بهانه می بارم
و بوی نم خاک احساس را
بر دلم می پراکنم.
دل نوشته ی باران
هر روز و هر شب می سرایم تو را
تو را که تمام غزل های ناگفته ی منی.
.
می نوازمت با گیتار عشقی
که نوایش تمام دوست داشتن های توست.
دل نوشته ی باران
بوی پیراهن تو آمده
نکند قصد بازگشت داری یوسف من
چشمهایم را نوری نمانده است
مرا بیش از این در انتظار نگذار.
آزاده. م
..................
مدتهاست پیراهن آمدن و ماندنم را
با پیک نسیم فرستاده ام
تو مرا خواهان باش
من با تمام دل و جان می آیم.
بوسه می زنم چشمان مهربانیت را
که هر دم عاشق تر و دیوانه ترم می سازد.
دل نوشته ی باران
عزیزتر از جانم ...
چشمان انتظارم را
به پیراهن آمدنت می دوزم
.
هر شب در پس پرده دلتنگی
برایت غزل عاشقانه سر می دهم
و چشمانم نبودنت را می بارد.
دل نوشته ی باران
روزگار خواهد گذشت
حتی بی من!
چگونه اش را نمی دانم!
حتی اگر هم به سختی باشد
این نیز هم بگذرد.
(آزاده.م)مهربونترین دوست و خواهرعزیزم
............
روزگار می گذرد ...
شاید بی تو!
اما زمان می ایستد بی تو!
قلبم تپشش را متوقف می کند بی تو!
چشمانم بینای اش را
به جاده انتظار آمدنت تقدیم می کند!
دستان خالی از حضور تو
به پنجره غصه زل می زند.
زمانم می ایستد!
ثانیه های بی تو
مرگ را به تماشایم می آورد.
کنارم بمان
روزگار بی تو
برایم نمی گذرد.
دل نوشته ی باران
تکیه دادم به دیوار دلتنگی ...
زیر لب زمزمه کردم بی وفایی ات را
و چشمان غم زده ام
به وفای عشقت بارید.
دل نوشته ی باران
مسافرمن
تو خواب رفته ای
و من تا سپیده دم نگاهم را
به چهره معصوم و دوست داشتینت سپردم
تا تمام خاطرات کودکی و بزرگ شدنمان
در حیاط قدیمی را به تصویر بکشم.
تمام شیطنت های کودکی ات را
که لبخندی آرام بر لبانم می نشاند.
تمام تنهای ام را
با نقش زیبای با تو بودن
و خوشبختی تو فراموش میکردم .
اما تو قصد دوری را در سر پروراندی
من می مانم با خاطرات خوش از کودکی
من می مانم و چشم انتظاری تو!
بغض گلوی خموش
و خسته از فریادهایی که بودن تو را می خواند
چنگ می زند به رویاهای زیبایی که برای تو ساخته ام.
لعنت به فاصله و فراق
تنها اوست که تو را از من جدا کرد.
چه بگویم ؟
چه کسی را برای دردهایم فریاد کنم؟
خود را تنها می بینم
با یک مشت خاطره از تو
و هزار حرف نگفته.
عزیزتر از جانم
ای کاش برای آخرین بار بگذاری
در آغوشت بگیرم و
بر شانه هایت ببارم .
اما افسوس که نه بغض میشکند
نه اشکی جاری .
تو را با لبخند بدرقه خواهم کرد
تا تنها یادگارت باشد.
مسافر من
عزیزتر از جانم
تو را می سپارم به مهربانی
که تمام امید من است.
تو را به خوشبختی
امید
لبخند
شادی
می سپارم
.
دل نوشته ی باران
موسیقی عجیبی ست مرگ...
بلند می شوی
و چنان آرام و نرم می رقصی
که دیگر هیچکس تو را نمی بیند.
(گروس عبدالملکیان) نوشته شده توسط خانم حاجیان(مامان زهره جونم) در وبلاگشون(باران)
........
نت رفتنت...
موسیقی مرگ من است.
هر گاه دلم...
از یاد تو...
وجودتو...
غافل شود
موسیقی مخوف مرگ جدایی و فراق
شروع به نواختن می کند
گوشم را پر میکند از تنهایی
صدایش دلم را می لرزاند
اما بودنت تولد دوباره عشق است
همیشه با من بمان.
دل نوشته ی باران