ترنم باران

بوی شعر... بوی نم خاک هوای تو... مستم کرده است. غزل های شعرم... تو را می سرایم... با ترنم بارانی تازه.

ترنم باران

بوی شعر... بوی نم خاک هوای تو... مستم کرده است. غزل های شعرم... تو را می سرایم... با ترنم بارانی تازه.

چه شب تاریکی !

چه شب تاریکی !

من کجای این شب مخوف سکوت ایستاده ام؟!

دلتنگی با بی رحمی چنگ می زند دل به خون نشسته ام را

بغض سرگردانی حنجره ی فریادم را خفه کرده است.


به هر سو که می نگرم

جالی خالی عزیزی میبینم

چقدر زود تنها شده ام!


اشک جای فریادهای سکوت ممتدم را میگیرد

چقدر اشک غم در چشمانم کمین کرده بود و نمی دانستم!


اشک

بازم اشک...

 حسرت رهایی...

 دلتنگی...


خدایا...

میدانم اشکهایم را می بینی

و صدایم به آسمان مهربانیت می رسد.


میدانم که باز گم شده ام !

اما دستان امیدم را 

با اشکهای نیاز رو به سوی تو دراز میکنم

و به انتظار پاسخت می نشینم.


به امید شبی که

هق هق صدایم

به آرامش حضور تو در دلم بدل شود.


دل نوشته ی باران


نظرات 1 + ارسال نظر
امین دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 ساعت 08:14 ب.ظ

اندکی صبر سحر نزدیک است...

چه کنم این دل شب زده ام دیگر سحر نمیشناسد...

اما باز هم به امید سحری پر از آرامش صبوری خواهم کرد.

مرسی دوست عزیز از همراهی و شعرهای زیباتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد