ترنم باران

بوی شعر... بوی نم خاک هوای تو... مستم کرده است. غزل های شعرم... تو را می سرایم... با ترنم بارانی تازه.

ترنم باران

بوی شعر... بوی نم خاک هوای تو... مستم کرده است. غزل های شعرم... تو را می سرایم... با ترنم بارانی تازه.

آه...خاطره... تو...


آه ...

     خاطره ...

                  تو ...

                       رفتنت ...

                                 و پایان زندگی من ...


دل نوشته ی باران

خاطره ی چشمانت


هر برگ زندگیم را که ورق می زنم

تنها یاد چشمان توست

که خاطره می شود.


دل نوشته ی باران

شبهای بی تو


در لحظات تاریکی دلتنگی شبهای بی تو

لب پنجره ی انتظار

با فانوسی از عشق

لبخندی از شوق دیدار

کوچه ی خاطرات تو را مرور می کنم...


شاید...

شاید حداقل سایه ات را

از انتهای کوچه ی خیال ببینم!


دل نوشته ی باران

خاطره ی تو...

آفتاب سوزان تابستان

و شبهای چراغانی پل های کارون

همه یاد و خاطره ی تو را تداعی می کنند.


92/3/12

دل نوشته ی باران

تقویم رفتنت


این روزها ...

              که به تقویم رفتنت می نگرنم

                                        دلم تنگ می شود برای بودنت...


92/3/12


دل نوشته ی باران

لبخند بهاری


در واپسین روزهای بهاری

دقایق و ثانیه ها را

با امیدی سرشار از شادی

به امید دیداری تازه

لبخند می زنم.


92/3/12


تقدیم به رضاجونم برادر مهربانم


دل نوشته ی باران

می دانم که روزی می آیی...

هر شب ...

به یاد تو

پنجره ی بخار گرفته از دلتنگی را

رو به کوچه ی انتظار می گشایم

و با چشمانی پر از شوق

با لبخندی از شادی

آمدنت را

به تصویر میکشم.


می دانم که روزی می آیی!

به همین زودی...

92/3/12


تقدیم به داداش گلم


دل نوشته ی باران


از کارون تا دانوب

پلی خواهم ساخت


از کارون خروشان و ملتهب از دیدنت


تا دانوب سرد دیار غربت...


می بینی؟!


فاصله ها نیز حریف جدایی ما نشده اند!


92/3/12

تقدیم به رضای عزیزتر از جانم


دل نوشته ی باران


دلتنگ تو ام ...


دلتنگ تو ام...

ای شبنم سپیدم دم روز های بارانی


دلتنگ تو ام

ای لبخند های شوق زندگی


دلتنگ توام

ای هم بازی کودکی


 دلتنگ توام

ای مهربانترین مونس جوانی


دلتنگ تو ام

 ای یار روزهای تنهایی


دلتنگ تو ام

ای عزیزترین عزیز زندگی...


92/3/12

 تقدیم به رضای عزیزم تنها داداشم که خیلی دلتنگشم

دل نوشته ی باران

کابوس ...


کابوس هایم تمامی ندارد...


سایه ی تنهایی دنبالم می کند

نفس زنان مادر را صدا می زنم

مثل کودکیم!...


بیدار که می شوم خود را تنها

با اتاقی خالی از بودن تو می بینم...


چقدر دلم آغوش می خواهد!

دستان نوازشگزت را

که موهای وحشت زده ام را شانه زند!


و در گوشم آرام زمزمه کنی

عزیزم آرام باش

من و خدا اینجاییم!


دل نوشته ی باران


92/2/1