بسان تک درخت تنهایی مانم
که دلخوشیش مهمان کردن گنجشککان مهاجر به شاخه های احساس است،
اما غافل از آن
که گنجشککان، بی وفایی را سر می دهند و خواهند رفت
وتنها جای پای خاطره ها بر شاخه های شکسته ی دل جا می ماند.
درخت دلم خشکید
دیگر جایی برای فرود پرندگان نامهربانی نداشت،
شاخه های احساس بشکست،
سبزی امید زرد شد،
ریشه ی عشق از جا بر کند
خاک سرد بی مهری بر تنه ام پاشید
اما...
جوانه ی کوچک امید به پروردگارم
هنوز در قلب تنه ی روح خسته ام ریشه می دواند.
میدانم که خشکیده ام
اما به امید جاری شدن جویبار رحمتش
رویای سیراب شدن تشنگی از دلتنگی و تنهایی ام...
آرامش بخش ریشه ی عشق و امیدم گشته است.
دل نوشته ی باران
سر راه برگشتنت آینه می کارم
گلدونای دلتنگو رو پله می ذارم
لحظه های بی غصه رو طاقت ندارم
چشم من به راه عشقه.
سحر مهربون عزیزم
............................
آنقدر سر راهت نشستم
تا بیمار شدم
بیمار آمدنت.
از نیامدنت یعقوب کنعان شده ام
یوسفم تا به کی
انتظار پیراهن آمدنت را
از جاده ی دلتنگی بو بکشم؟!
دل نوشته ی باران
بر دلم جا بگذاشتی.
دل نوشته ی باران
سلام...
خداحافظ...
چیز تازه ای اگر یافتید
بر این دو اضافه کنید
تا بلکه باز شود این در گم شده بر دیوار...
زنده یاد حسین پناهی (پست مامان زهره عزیزم)
...................
عشقی را همراه سلام به دلم سنجاق زدم
و میانه ی آن...
امید، مهر، دوست داشتن رویید.
و به دنبال خداحافظش...
خاطره و یاد تو اشکی شد بر گونه ی آرزوی داشتنت.
تو را کنج دیوار دلم قاب میکنم
نگاهت را از من مگیر...
دل نوشته ی باران
تو که نباشی
چشمانم بی قرار می شود
و آشوب می زند دل عاشقم را،
نگاه ملتمسم به راه
چنگ می زند به آمدنت.
تو که آیی !...
گره می زنم نگاه سوخته از نبودنت را
به چشمان پر مهر و عظوفتت.
تمام دوست داشتنم را
پشت پلک های دلبرانه ات جا گذاشته ام
پلک رفتن هم نزن
که تمام می شوم بی نگاه عاشقانه ی تو.
دل نوشته ی باران
موی خوابهایم آشفته...
قلب عاشقانه هایم تند می زند،
نبض انتظار آمدنت کُند،
دستهای پر شوق امیدم یخ زده است،
به کدام نوع بیماری نبودنت دچار شده ام
که این چنین بی تو
بستر مرگ دلم را چنگ می زنم؟!...
دل نوشته ی باران
با زبان بوسه با تو سخن می گویم
دیگر عاشقانه هایم در واژه نمی گنجد.
آزاده . م
......................
زبان بوسه هم بند می آید
در برابر عاشقانه هایم.
بوسه نیز زانو می زند
در قبال دوست داشتن هایت.
تو از کدام جنس عشقی
که واژه نیز کم می آوردت؟!...
دل نوشته ی باران
آسمان دلم بی تاب است
دلتنگی و غم را باردار است،
آسمان بی تابم گاهی بهانه ی آبی آرامش می کند.
و گاه ابرهای سیاه طوفان غصه پیچ و تاب میخورد در پهنه اش.
با وجود تو زمین دنیایم میچرخد
و شبهای تاریکم با حضور تو روز می شود.
دیرگاهیست اندرونم آتشی برپاست
ندانستم
دلتنگی تو را زبانه میکشد!
آیا روزی آتشم آرام خواهد گرفت؟
آسمان باردار تنهایی و غصه ام،
شادی و آرامش را فارغ خواهد شد؟
نمی دانم تا به کی این کاش های آشوب پایان خواهد یافت؟!
نمی دانم؟!...
دل نوشته ی باران
دلتنگی تنها بهانه ی پیراهن دوریست
که تو را به من وصله می زند،
دلتنگی را بر پیراهن رنگی خاطره های بودنت
سنجاق می کنم.
دل نوشته ی باران
هیچ باغی در باران و نمک شکوفه نداد
جز دامنت
که پایان چشم های من است.
اس یکی از دوستام بود که خیلی به دلم نشست و دوسش داشتم(شاعر مشخص نیست)
.....................
چشم هایت آغاز بارش مهر است،
که باغ خشکیده ی
سالهای قحطی زده ی دل را سیراب می کند.
دل نوشته ی باران