-
گل سرخ
سهشنبه 9 اسفند 1390 02:00
همچو گل سرخی مانی... که در قلبم ریشه دوانده اما قلب خسته و ترک خورده ام همچو تکه چوبی ماند که از دوریت ... فقط ساقه ی عشق را لمس می کند. می دانم تو نیز از دلتنگیم ... برگهایت خشک شده اند اما... هنوز گلبرگهای عشق و وجودت سرخ و زیبا مانده اند. ای کاش معجزه ای رخ می داد و سرخی محبت و عشق را در برگ و ساقه ی وجودت جاری می...
-
دل ابری
یکشنبه 7 اسفند 1390 23:54
در انتهای جاده ی انتظار چشم به راه نشسته ام تا شاید قاصدکی با نسیمی از عشق خبری از او برایم بیاورد. دلم ابریست ... اما چشمانم توان باریدن ندارند فقط بغض سکوتم را می توانی از چشمان منتظرم بخوانی . مهربانم شانه ام را برای دلتنگی هایت فرود آوردم تا پیراهن قلبم خیس شود از غم هایت. دل نوشته ی باران
-
فاصله ها
یکشنبه 7 اسفند 1390 23:48
آری... دلمان از این همه فاصله ها بیزار است اما چه کنم که فاصله همچو دیواری بین من و تو حایل گشت . اما من روحم را... جانم را ... به عشق تو ... از این دیوار زجر جدایی فاصله ها پرواز می دهم. عزیزم شاید فاصله ها جدایی من و تو را خواهانند؟ اما... من قلبم را سوی تو روانه کردم تا هیچ فاصله ای نتواند تو را از من بگیرد. دل...
-
بوی خوش گل یاس
یکشنبه 7 اسفند 1390 14:11
در باغچه حیاط خانه مان گلهای یاس عطر تو را می دهند عطرت را تا کوچه های تنگ و پیچ در پیچ عشق پراکنده اند هر روز صبح به یاد تو پنجره ها را رو به باغچه ی سبز عشق باز می کنم تا صبحم را با عطر مشام تو آغاز کنم و روحی تازه بیابم هر روز به نظاره ی گلهای یاس می نشینم و با سر انگشتانم دست نوازش عشق را بر سر گلهای یاس می کشم...
-
کبوتر
شنبه 6 اسفند 1390 23:45
ای کاش کبوتری بودم پر می کشیدم سوی حرمت اوج میگرفتم در آسمان صحن شفاعتت که در آن هر کسی نغمه ای از زندگی می خواند از درد ...رنج...غصه ...دوری ... ای کاش کبوتر حرمت بودم و هر غروب همراه با صدای نقاره ها هم صدا آواز دعا می خواندم بالهایم را می گشودم و همچو کبوتران حرمت دور گنبد طلایی ات می گشتم و همچو کبوتران روی زمین...
-
پنجره ی انتظار
شنبه 6 اسفند 1390 17:33
آن روز ... از پشت پنجره تو را می پا ییدم از شرم چشمانم به ماهیان حوض اماتمام نگاه قلبم به تو بود تو در هوای من پرواز می کردی اما مندر آسمان قلبت پر گشودم و دلم را به آسمان دلت گره می زدم همچو زنجیری رویاهایم رابا تو می بافتم من از آن پنجره ی انتظار هر روز به حوض خیره می شدم تا نگاهت را به پنجره ام دنبال...
-
برف و آفتاب
شنبه 6 اسفند 1390 16:36
در این روزهای زمستانی ... با پای پیاده قدم زننان جاده ی سپید پوشیده از برف را دنبال میکنم جاده ی سپید خیالم که همچو آینه صاف و یک رنگ است. اما... من با قدم هایم جای پای عشق را به یادگار می گذارم تا شاید رهگذری جای پایم را دنبال کند و جاده ی سپید خیالم رنگی شود. در این جاده ی سرد و تنهایی... سرمای نامهربانی با بی رحمی...
-
آرامش
جمعه 5 اسفند 1390 22:45
آرامش چیست؟ ! جز نگاه زیبایت... لبخند پر از شادی... چشمان پر از مهر و محبتت. آرامشت همچو باد پاییزی ... از میان درختان و کوچه های دلتنگیم می گذرد ... و با ضربه ای بر شیشه قلبم ... و با ورود به اعماق وجودم ... آن را به من بخشیدی... ای آرام جان ... آرامشم باش ... تا ابد. دل نوشته ی باران
-
پیرمرد تنها
جمعه 5 اسفند 1390 03:24
پیرمردی تنها ... قدم زننان قدم به قدم تا ناکجا آباد سرما با سیلی های پی در پی صورتش را سرخ کرده و دستانش توان نداشتند از فرط سرما دستان پینه بسته اش را در جیب فرو برده چشمانش دیگر فروغی ندارند و از رنج و دردی کهنه حکایت دارد به سختی چشمانش را به راه دوخته به نا کجا آباد از دیدن او دلم به درد آمد اما نه دلسوزی چه فایده...