-
مشاعره: یاد تو
شنبه 23 اردیبهشت 1391 17:57
میدانم جمعه ای با یاد تو آغاز شود می تواند غمگین نباشد. آزاده .م . هر روز و هر شبم که با تو آغاز شود روشنایی می یابد. غم رهگذر می شود از درب خانه دلم. شادی و شوق نام و یاد توست که دلم را عطرآگین می کند. دل نوشته ی باران
-
مشاعره: درد
شنبه 23 اردیبهشت 1391 01:54
دردها فراموش می شوند اما همدردها هرگز !!! یک دوست . درد و رنج را روحم زجه می زند با نبودنت تو مونس و همدم باش من تمام دردها را با حضورت فراموش خواهم کرد. دل نوشته ی باران
-
مادرم روزت مبارک
جمعه 22 اردیبهشت 1391 20:27
پنجره را بگشایید... خبری در راه است آمدنم را درد خواهی کشید شیره جان خواهی داد بزرگ خواهم شد بزرگ خواهی شد . . در آغوش گرمت نهال وجودم رشد خواهد کرد باغبانی شدی برای رویش گل وجودت مرا همچو جوانه ای از خاک وجودت پروراندی و سالها همچو باغبانی روز و شب را به نظاره بزرگ شدنم نشستی تو آب دادی و من خار تو مهر دادی و من...
-
مشاعره: گنجشکک عشق
سهشنبه 19 اردیبهشت 1391 18:27
جا برای من گنجشک زیاد است ولی ... به درختان خیابان «تو» عادت دارم. نوشته شده توسط سوگل . شاخه ی سبز درخت عشقم انتظار فرود تو را می کشد. دل نوشته ی باران
-
مشاعره: آسمان
سهشنبه 19 اردیبهشت 1391 18:18
هر کجا هستی به آسمان نگاه کن بگذار دلخوشیم این باشد که «آسمانمان یکی است». یک دوست . به آسمان دلم چشم می دوزم پرنده ی من اوج بگیر در آسمانم. دل نوشته ی باران
-
اردیبهشت
سهشنبه 19 اردیبهشت 1391 18:04
اردیبهشت فرا می رسد زمین با شکفتن شکوفه های وجودت بهشت می شود. دل نوشته ی باران
-
مشاعره: از ترس اشباح این شب بی سپیده
سهشنبه 19 اردیبهشت 1391 17:56
از ترس اشباح این شب بی سپیده بگو چگونه نلرزم؟ عزیزترنیم... حالا برو برای خودت بخواب و ستاره سوا کن و چند لحظه بعد در انتهای نامه صدای گریه می آید. قسمتی از شعر رویا زرین نوشته شده توسط زهره حاجیان(مامان زهره) . از ترس اشباح این شب بی سپیده تن به لرزه می افتد اما من محکم سیاهی شب را به سپیدی صبح امید گذران خواهم کرد دل...
-
جوانه های عشق و امید
سهشنبه 19 اردیبهشت 1391 17:38
خدایا تو درد دادی و صبوری در کنارش عشق دادی و فراق در کنارش اما من دلم را جوانه های امید و عشق پر کرده خود را به ریسمان امید تو بستم و آرزوهایم را در رویای قشنگ خلق کردم میدانم روزی رسد که تو دستم را بگیری چشم باز کنم و خود را در واقعیت رویاهایم ببینم. به امید تو باغبان می شوم تا جوانه های عشق و امید را در دلم...
-
صدای حزین
سهشنبه 19 اردیبهشت 1391 17:31
صدای خسته و حزینش در گوشم طنین انداخته... دلم می لرزد از این همه غم که تمام وجودش را فرا گرفته چشمانم ملتمسانه به او خیره می شوند تا او را فریاد کنند که من نیز در کنارت هستم. کافی است نگاهت را به نگاهم گره بزنی تا آرامش را از اعماق وجودم به تو هدیه کنم. دل نوشته ی باران
-
دوری و فراق
سهشنبه 19 اردیبهشت 1391 17:25
دوری و فراقت درخت جانم را خشکانده... اما روحم از برای تو جوانه خواهد زد تا که روزی از راه رسی و با وصال دیدار تو درخت جان و روح خسته ام جانی تازه یابد و سبز شود به سبزی بهاران دل نوشته ی باران
-
دوری دوست
یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 14:45
گر چه صبر من از روی دوست ممکن نیست همی کنم به ضرورت چو صبر ماهی از آب. آقامون سعدی . گر چه دوری از دوست کم صبری مرا به رخم می کشاند اما باز صبر پیشه خواهم کرد از آن دوست. دل نوشته ی باران
-
مشاعره: قاصدک
یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 14:35
چقدر سخت است دلتنگ قاصدک بودن در جاده ای که درآن هیچ بادی نمی وزد. زهره حاجیان(مامان زهره) . قاصدک عشق را در جاده ی انتظار با نفس هایم سوی تو روانه کردم اما جاده ی تو هیچ وزش بادی را پذیرا نبود. ای عزیزتر از جانم تا به کی قاصدکم را در انتهای جاده ی انتظار نگه خواهی داشت؟! قاصدک در مسیر عشق تو ذره ذره شده است! او را...
-
مشاعره: زخم
یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 14:00
این زخم روی سینه ام از کدام نبرد باز مانده؟! تو که بسته بودی به تمام زخم هایم خودت را . شاعر:کامران رسول زاده نوشته شده تو سط زهره حاجیان(مامان زهره) . آری ... خود را بر زخم هایت بسته بودم زخم قلبت را با عشقم درمان خواهم کرد دردت را با خود خواهم برد و مرهمی خواهم شد بر دل پر از مهرت. دل نوشته ی باران
-
مشاعره : بوی عطر
یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 13:38
عطر های خوب شیشه خالیشان هم بعد از سالها هنوز بو می دهد مثل جای خالی تو. رها سپهری . عطر وجودت را در شیشه خالی قلبم پر کردم تا هوای دلم جز تو بوی دیگری به خود نگیرد . دل نوشته ی باران
-
غرق رویا
سهشنبه 12 اردیبهشت 1391 17:29
غرق می شوم در رویای با تو بودن نجاتم ندهید!... بگذارید بمیرم در رویای زیبایش . دل نوشته ی باران
-
سایه ی رهگذر
سهشنبه 12 اردیبهشت 1391 17:15
سایه ی رهگذری بر دیوار دلم نقش ببست دل حیران زده ام خو بگرفت به سایه ی رهگذر رویایم . روزی خواهد آمد که سایه ی خیال ملموس شود تا به آن روز خیره می مانم به دیوار دلم . دل نوشته ی باران
-
فقط برای خود هستم
سهشنبه 12 اردیبهشت 1391 16:52
فقط برای خود هستم... خودی که تنها سرمایه اش یک دل خسته با کوله باری از غصه . اما گوشه ای از این دل کوچک هنوز مهربانی هست که نثارش کردم . اما چه سود که مهربانیم نامهربانی پاسخ شنید. دل نوشته ی باران
-
ای کاش کودکی بودم ...
یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 20:13
ای کاش کودکی بودم ... که با نگاه معصوم و آمیخته با شیطنت دنیایی می ساختم از جنس رویا رویایی که در آن شن های ساحل را با پاهای کوچکم به بازی می دادم و با دستان کوچکم همه زیبایی را در خاک بازی می آفریدم. با نوازش مادر می آرامیدم با بوسه های پدر تمام محبت و مهربانی را احساس می کردم. چه زیباست کودکی که بی ادعا و بی دغدغه...
-
باران عشق
یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 19:54
باران می بارد ... عشق خدایی جاری می شود بر سفره زمین ماهی می شوم غرق می شوم در بارش عشق خدایی از شوق دیدار خدایم می میرانم دل خسته و دلتنگ را روح می دمد بر دل خسته و بی عشقم زنده می شود قلبم با عشق بی کران پروردگار خیس می شوم با قطره قطره مهربانی دل نوشته ی باران
-
پروانه امید
یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 19:18
پروانه امید بر گل زندگی خواهد نشست در باغ قلبت را بگشا که پروانه های امید اوج بگیرند در آسمان دلت. دل نوشته ی باران
-
لب کارون
جمعه 18 فروردین 1391 12:21
لب کارون و آغوش پر مهر جنوب... به انتظار تو نشسته اند که قدم نهی بر خاک سرخ قلب مردمان چشم انتظار. ای عزیزتر از جانم... چه زیباست آن شکوفه لبخندت و امواج پر مهر نگاهت چه زیباست آن دم که دستان پر عشقت دستان خسته و پر اشتیاق مرا می فشارد. نمیدانی !... که تمام شکوفه های احساسم گل کرده. کارون نحیف و خروشان از انتظار......
-
تاریکی
شنبه 27 اسفند 1390 16:25
شب است و تاریک تاریکی گوشه ای از زندگی مرا پر کرده تاریکی و ظلمات از نبودن تو تاریکی و خموشی قلبم تاریکی و سیاهی چشمان منتظرم تاریکی و ظلمات و سکوت سالها چشم به راهی ام که شبها در سکوت و خموشی آن در تنهایی خود می پیچم و تنها به کوچه ی باریک و تاریک تنهایی چشم می دوزم کوچه ای که تنها مونس غم و درد من است و...
-
کوچه ی دلتنگی
چهارشنبه 24 اسفند 1390 16:54
در کوچه های غربت دلتنگی گم شده ام رنجور ... دل گرفته از روزگار ... تنهایی ... . پروردگارا مرا باز یاب ... بنده ی حقیر و گنه کارت را خسته ام از این تنهایی و دلتنگی خسته !... . تصمیمی بس بزرگ دارم که خود را برهانم از این دلتنگی و تنهایی روزگار پروردگارا ... خنده را بر لبان جاری ساز غم را از قلبم بزدای . پروردگارا تویی...
-
زن همسایه
دوشنبه 22 اسفند 1390 17:24
آن دم که زن همسایه ... آن یار قدیمی با وجود سکوتش و غم نهفته در وجودش رهگذر همیشگی بود با چشمان پر دردش هر روز سلامی می داد و می گذشت درد و غم را از چشمان معصومش می خواندم آن روز شومی که روز آخر بود . من به عادت دم در منتظر رهگذر بودم رهگذری که با سکوتش همدردی می کرد اما ندانستم که روز آخر رهگذرم خواهد بود ! ای کاش...
-
سرگردان
جمعه 19 اسفند 1390 00:53
سر گردان... کلمه ای است مبهم اما پر از معنا و معما . منم سرگردان ... سرگردان و حیران در این زندگی در گیتی پر ز هیاهو گم شده ام! در این میان همچو آهویی که از مادر گمشده است در جنگل پر از هیاهوی زندگی سر گردان شده ام آه سرگردانی ، حیرانی... چه بگویم که ناگفته ها زیاد است دلم تنگ است و حیران حیران در...
-
باران
پنجشنبه 18 اسفند 1390 22:22
باز باران ... با ترنم زیبایش خبر از زیبایی و آرامش صبح را به من نوید می دهد . قطرات باران ... که باعشق خود را به پنجره ی کوچک و تنهاییم می کوبند مرا بسوی خود فرا میخوانند . به زیر باران می روم ... تا خیس شوم با بارش مهر و عشق خدایی . رها می شوم ا ز تنهایی بارانی میشوم در زیر قطرات مهر خداوندی . وای چه حس زیبایی ......
-
گل و خار
شنبه 13 اسفند 1390 11:48
تو گل بودی ... من خار آن گل تو رابوییدن لذتی دارد اما ... خار چه لذتی ؟!... عطر مشامت در آسمان گیتی پراکند اما من چه سود ؟... تو عشق را زنده کردی اما من رنج را ... درد را ... ای گل خوشبوی بهاری این خار را هرچند حاصلی ندارد اما به رسم عاشقی تنها مگذار . دل نوشته ی باران
-
پل فاصله ها
شنبه 13 اسفند 1390 00:06
دلتنگ توام ... و فاصله ها دیواری شدند میان من و تو دیوار فاصله ها همچو قفسی می ماند که نفس هایم را تنگ می کند تو با چشمان پر عشقت با نگاه زیبایت این دیوار جدایی را بشکن فقط عمق نگاهت و برق چشمانت قادر به شکستن این طلسم فاصله هاست . فاصله پلی شد بین من و تو تا ازاین پل بگذریم نه با کالبد بلکه با روح از پل فاصله ها...
-
مادر
جمعه 12 اسفند 1390 18:28
م : میم مثل مادر... محبت ... مهر... مهربانی را فقط در تو یافتم مادر الف : الفبای عشق را از تو آموختم مادر د : دُر دو چشمانم تویی ... دانستی؟!... ر : رنج و دردم را تو به جان خریدی ... اما... من ندانستم!... تو چه دُر و گوهری . . افسوس که دیر عشقت را یافتم !... وای بر من نامهربان... که هر چه کوشم ذره ای از مهرت را نتوانم...
-
خاک
چهارشنبه 10 اسفند 1390 22:43
خاک را می نگرم که چگونه از آن زاده شدم خاک را می نگرم که چگونه بی ارزش است اما... من آدم با غرور از یاد بردم که از همین خاکم. چه زیباست ترنم باران که در آن لحظه ی بارش خاک را نم می دهد تا بوی تازه اش... بوی محبت و عشق... بوی وجود تو را بوی وجود خدایت را به مشامم برساند. ای دوست بوسه می زنم بر خاک...